زبان طنز بهتر می تواند حرف های جدی را بازگو کند ، وقتی بازیگرانی برای اولین بار روی صحنه می آیند نباید تخریب شوند؛ از اهالی تئاتر گله دارم
به گزارش آقای ابوالفضلی، موتورخونه داستان آدم هایی است که در زمان جنگ به موتورخانه ساختمان پناه برده اند و در فضای خفقان آور آن برای زنده ماندن می جنگند. هرچند گاه بی هیچ برنامه و هدفی.
آقای ابوالفضلی، شقایق عرفی نژاد: نمایش موتورخونه تلفیقی است از یک فضای رئال دهه شصتی و اتفاقاتی سوررئال و البته گاه کلمات و اصطلاحاتی در آن به کار می رود که نو است و اصلا متعلق به دهه شصت نیست. کار دانشجویی است و امیرحسن بصیر با فارغ التحصیلان موسسه هشت میلیمتری آن را روی صحنه برده است. ضمناً بلیت این نمایش برای دانشجویان با تخفیف 50درصدی ارائه می گردد. درباره موتورخونه که در عمارت نوفل لوشاتو اجرا می گردد، با امیرحسین بصیر گفت وگو کردیم:
چرا جنگ؟ چرا سراغ آدم ها در موقعیت جنگ رفتید؟
ماجرای موتورخونه از این جا آغاز شد که خواستم موقعیت آن موقع و مسائل مردم در زمان جنگ را در یک مقدار کوچک در فضای موتورخانه تصویر کنم و حس خفقان در زیرزمین یک ساختمان را نشان دهم. آدم ها در این شرایط هیچ راه دررویی ندارند و مجبورند به دلیل شرایط جنگی و حمله های موشکی در همان جا بمانند.
انگار که حبس شده اند.
بله. و همه در این حبس بودن به راه فرار و نجات فکر می نمایند. در این بین آدمی پیدا می گردد که می خواهد آنها را از کشور خارج کند، اما آخر سر کاراکتر مغز که نماینده مغز تمام آدم های نمایش است، اعلام می نماید تفاوتی بین رفتن و ماندن نیست.
با همه این ها نگاه طنزی به این موقعیت دارید و طنز کار هم طنز خوبی است. چرا برای بیان یک موقعیت تراژیک زبان طنز را انتخاب نموده اید؟
فکر می کنم بعضی وقت ها بیان حرف های جدی با ادبیات جدی سازگاری ندارد. آنقدر که زبان طنز می تواند حرف های جدی را به دل مخاطب بنشاند، شاید کلمات جدی نتواند این کار را بکند. بعضی وقت ها پشت شوخی حرف های خیلی جدی وجود دارد.
تعداد شخصیت ها زیاد است و شاید تماشاگر نتواند همه شخصیت ها را بشناسد و نسبت هایشان در یادش بماند. به این موضوع فکر نموده اید؟
بعید می دانم چنین مسئله ای وجود داشته باشد. برای این که برای تک تک زوج های نمایش صحنه جداگانه داریم. در دیالوگ ها هم درباره روابط و زندگی شان صحبت می نمایند. چه کسی که سرباز فراری است و درباره فرارش می گوید، چه کسی که همسرش باردار است و درباره آینده صحبت می نمایند یا آن زوجی که می خواهند با هم به ژاپن بفرایند و زن و شوهری که در این فضای خفقان زیرزمین یک جفت پرنده دارند. همه تفکیک شده هستند و برایشان فضا ساخته شده است.
بعضی آدم های نمایش می خواهند که به خارج از کشور بفرایند. به جز یکی از زن ها که مخالفت می نماید و وقتی هم از دلایل نرفتنش می گوید به شعارزدگی نمی افتد.
یک زوج هدف و برنامه دارند و چون آن موقع هم ژاپن رفتن مد بود، می خواهند به ژاپن بفرایند. زوج دیگری هم هستند که برنامه دارند. اما به جز این دو خانواده بقیه همه در یک گیجی به سر می برند. فقط می خواهند بفرایند. اما هیچ برنامه و هدفی ندارند. در این میان یک شخصیتی وجود دارد که نمی تواند حرف بزند. زمانی هم که حرف می زند، دروغ می گوید. هیچ کاری ننموده، اما بیشتر از همه سنگ وطن را به سینه می زند. این آدم در نهایت اجازه نمی دهد کسی رها باشد و آخر هم همین آدم است که شیر گاز زیرزمین را باز می نماید و همه را به کشتن می دهد. این را در دیالوگ آخر کاراکتر مغز متوجه می شویم. البته پیش از این نشان داده می شد که این آدم این کار را می نماید. ولی به ممیزی خورد.
دلیل ممیزی چه بود؟
گفته شد این آدم حرف های درست می زند، ولی کاراکترش منفی است. آدمی که حرف های درست می زند، نمی تواند کاراکتر منفی باشد.
در باره شخصیت مغز صحبت کردید. ما سه جا این شخصیت را می بینیم. ورود آخر و بار سومی که این شخصیت را می بینیم، لحظه مهمی است. لحظه ای است که خبر مرگ تمام شخصیت های نمایش را می دهد. ولی به نظر می رسد درست در ساختار نمایش جا نیفتاده است و تأثیری را که باید نگذاشته است.
من راستش اینطور فکر نمی کنم و برایش دلیل هم دارم. بعضی وقت ها کارگردان بر اساس قواعد، فضایی را می سازد و از نظر اصول اتفاق درست افتاده است. ولی ممکن است حسی که تماشاگر می گیرد و بسته به هر کس فرق دارد، چیزی نباشد که کارگردان می خواسته است. این هم ذات هنر نمایش است. در 3 بخش به شکل اکسپرسیونیستی شخصیت مغز وارد می گردد. در بار اول یک موسیقی جنگ را رهبری می نماید. مواجهه دوم تماشاگر با او زمانی است که یکی از شخصیت ها خوابیده و نشان داده می گردد که این شخصیت بقیه را رهبری می نماید. مواجهه سوم هم در انتها نمایش است. در بخش دوم تماشاگر کاملا باید متوجه گردد که این اتفاق از سمت یک نفر رهبری می گردد. در آخر هم این شخصیت مغز با لباس وارد صحنه می گردد و تماشاگر متوجه می گردد او پزشک نیست، مغز است.
در باره این شخصیت بیشتر شرح می دهید؟
در سوررئال بودن این شخصیت شکی نیست. این شخصیت باید مانیفست بدهد و پراکنده گویی کند که این اتفاق هم می افتد. گریه نمی نماید، اما احساسات را تحریک می نماید. وقتی روی صحنه می آید از این صحبت می نماید که همه ما مرده ایم. این همه شامل تماشاگر هم می گردد. به او هم می گوید تو هم با تمام رویاها و آرزوهایت مرده ای. من برای این حرف زمان جنگ را انتخاب کردم، با این که خودم از آن موقع چیزی به یاد ندارم و تازه متولد شده بودم.
- نمایش ها دیگر شبیه تئاتر نیست | بازیگران می خواهند از تئاتر به سینما برسند و صبوری هم ندارند | روایت یک کارگردان از غده سرطانی در تئاتر
- نمایش هایی از زنان درباره زنان | برنامه سالن های تئاتر در هفته اول شهریور
- روایت تکان دهنده زنان از جنگ | خیلی سخت است کسی یک کتاب را به فیلم و تئاتر تبدیل کند
از فرایند تمرین تا اجرا بگویید. این کار را با بچه های آکادمی هشت میلیمتری هومن سیدی کار کردید. درست است؟
بله. همه بازیگران از فارغ التحصیلان آکادمی هشت میلیمتری هستند و از 20 نفر 17 نفرشان دفعه اولشان است که روی صحنه می فرایند. خیلی سعی کردم برایشان فضایی فراهم آورم که به شخصیت خودشان نزدیک باشد، به جز دو سه نفر که قدرت بازیگری بیشتری داشتند و نقش هایی دورتر از شخصیت خودشان را بازی کردند. ما 4 ماه این کار را تمرین کردیم و الان که اجراها آغاز شده، دوست دارم یک مسئله را مطرح کنم. من از اهالی تئاتر گله دارم. هجمه زیادی به کار ما شده است. در بروشور و همینطور در اطلاعات کار در تیوال هم نوشته شده کاری از هنرجویان. من به عنوان نویسنده و کارگردان سعی کردم با این بچه ها یک حرفی را منتقل کنم. اما مدعی نیستم کاری است که همه چیزش بی نقص است. اصلا ذات کار دانشجویی است. اما بعضی از دوستان در تیوال ما پرخاش کردند و نوشتند و از بازیگران بد نوشتند. همه ما بالاخره کار را از یک جایی آغاز نموده ایم و من فکر می کنم وقتی گروهی برای اولین بار روی صحنه می آید، اهالی تئاتر باید به آنها خوشامد بگویند، نه این که در شرایطی که بازی هایشان هم قابل قبول است، آنها را مورد پرخاش و تخریب قرار دهند.
منبع: همشهری آنلاین